آبرو میرود ، ای ابر خطاپوش ببار...
آن کس که بهشت را روی زمین نیافته است
در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا جنب خانه ی ماست
و اثاث البیت او عشق است..
امیلی دیکنسن..
کوله بارم بر دوش بود، چشم به راهی دوخته بودم که تا بینهایت زیر پایم گسترده بود.
نوری نبود، امیدی نبود... آفتاب را گم کرده بودم ، ماهم بی فروغ بود. از همه جا تاریکی می بارید، ظلمت مستولی بود، سیاهی موج میزد...
و من، تنها، بی توشه، خسته از کوله بار بیهودگیها ، همچنان راه میرفتم.
باد زوزه می کشید، نهیبم می زد که ای آدم! تا کی جست و جو؟؟ تا کی تلاش و تکاپو؟؟ دست بردار از این بلاهت.. خبری نیست!! نگرد... آب حیاتی وجود ندارد.. این کویر هول و صحرای اتشناک، غدیری ندارد، آبها همه خشکیده اند.. آفتاب ازین دیار رخت بر بسته است.. تاریکی و تنهایی در این دیار، ابدی است.. بایست، توقف کن، بمان، نرو.. سکوت کن، آواز مخوان...
وسوسه اش را پشیزی نگرفتم!! به راهم ادامه دادم.. رفتم و رفتم و رفتم...تمام وجودم چشمی بود که به جاده می نگریست...
یاد تو افتادم و کلام دلربایت که:
"یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملا قیه..."
که ای آدم تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی و ملاقاتش خواهی کرد..
چقدر زیبا بود نجوایت، هنوز گوش جانم از طنین آوای هوش ربایت آکنده است..
خون در رگهایم دوید، چشمانم گشوده شد، عضلاتم توانی مضاعف یافتند، خستگی راه از جانم به در رفت..
یادم آمد.. گفته بودی که:
"و لا تقنطوا من رحمه الله.." که " ان الله یغفرالذنوب جمیعا انه هوالغفور الرحیم..."
عجبا..!! دوست نزدیکتر از من به من است.. وین عجبتر که من از وی دورم..
امان از غفلت، داد از فراموشی، فغان از نسیان!!!
سالها از پی مقصود به جان گردیدیم
یار در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
از یادم رفته بودی. تو را گم کرده بودم، بخشندگی و لطف و مهربانی و گرمای وجودت را نمیدیدم..
"اجیب دعوه الداع اذا دعان.."ت را فهمیدم..
دوباره یافتمت، به آفتابم رسیدم، ماهم را دوباره دیدم..
دیگر بار در تو متولد شدم..
در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا جنب خانه ی ماست
و اثاث البیت او عشق است..
امیلی دیکنسن..
کوله بارم بر دوش بود، چشم به راهی دوخته بودم که تا بینهایت زیر پایم گسترده بود.
نوری نبود، امیدی نبود... آفتاب را گم کرده بودم ، ماهم بی فروغ بود. از همه جا تاریکی می بارید، ظلمت مستولی بود، سیاهی موج میزد...
و من، تنها، بی توشه، خسته از کوله بار بیهودگیها ، همچنان راه میرفتم.
باد زوزه می کشید، نهیبم می زد که ای آدم! تا کی جست و جو؟؟ تا کی تلاش و تکاپو؟؟ دست بردار از این بلاهت.. خبری نیست!! نگرد... آب حیاتی وجود ندارد.. این کویر هول و صحرای اتشناک، غدیری ندارد، آبها همه خشکیده اند.. آفتاب ازین دیار رخت بر بسته است.. تاریکی و تنهایی در این دیار، ابدی است.. بایست، توقف کن، بمان، نرو.. سکوت کن، آواز مخوان...
وسوسه اش را پشیزی نگرفتم!! به راهم ادامه دادم.. رفتم و رفتم و رفتم...تمام وجودم چشمی بود که به جاده می نگریست...
یاد تو افتادم و کلام دلربایت که:
"یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملا قیه..."
که ای آدم تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی و ملاقاتش خواهی کرد..
چقدر زیبا بود نجوایت، هنوز گوش جانم از طنین آوای هوش ربایت آکنده است..
خون در رگهایم دوید، چشمانم گشوده شد، عضلاتم توانی مضاعف یافتند، خستگی راه از جانم به در رفت..
یادم آمد.. گفته بودی که:
"و لا تقنطوا من رحمه الله.." که " ان الله یغفرالذنوب جمیعا انه هوالغفور الرحیم..."
عجبا..!! دوست نزدیکتر از من به من است.. وین عجبتر که من از وی دورم..
امان از غفلت، داد از فراموشی، فغان از نسیان!!!
سالها از پی مقصود به جان گردیدیم
یار در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
از یادم رفته بودی. تو را گم کرده بودم، بخشندگی و لطف و مهربانی و گرمای وجودت را نمیدیدم..
"اجیب دعوه الداع اذا دعان.."ت را فهمیدم..
دوباره یافتمت، به آفتابم رسیدم، ماهم را دوباره دیدم..
دیگر بار در تو متولد شدم..